• وبلاگ : منتظران را به لب آمد نفس ...
  • يادداشت : ليله الرغائب را از دست ندهيم ....
  • نظرات : 0 خصوصي ، 8 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    نيلوفر آبي

    يه روز تو يه لجن زار پير و متعفن وقتي همه جک و جونورا داشتن
    کار هميشگي رو انجام مي دادن يه نيلوفر آبي سرشو آورد بيرون !
    هيشکي باورش نمي شد که تو اون لجن زار يه گل غنچه کنه ،
    اونم يه نيلوفر آبي !
    اون نيلوفر تو همون لجن زار شکوفه کرد و بزرگ شد ...
    نه تنها رنگش عوض نشد ،
    حتي پشه ها و مگس هام جرات نداشتن نزديکش بشن،
    چون از تميزي و زيبايي اون مي ترسيدن !
    خيلي ها خواستن اداشو در بيارن اما نتونستن و رفتن زير لجن !
    اما اون هنوز همون جاس ...
    به همون قشنگي وبه همون پاكي
    شادابي روز اول
    فكر مي كنم در اين قصه زيبا و كوتاه چيزهايي براي تفكر وجود داشته باشه و شما هم بپسنديد