• وبلاگ : منتظران را به لب آمد نفس ...
  • يادداشت : اشارة عشق
  • نظرات : 4 خصوصي ، 24 عمومي
  • تسبیح دیجیتال

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     <      1   2      
     

    او آمده تا باور وايمان و صفا


    همراه دو صد عاطفه برما بخشد


    او آمده از صلح و محبت بي شك


    جاني ز ولا برتن تنها بخشد


    آن سيد خوبان و بهشت آمده تا


    برمهرو وفا ارزش و معنا بخشد


    او آمده با نام حسن در حسنش


    شوري به سرا پرده مولا بخشد


    او رود زلالي ست كه درفصل عطش


    جود و كرم خويش به دريا بخشد


    از لطف ، كريم اهل بيت عصمت


    ما را زكرم خدا به فردا بخشد


    ميلاد امام مجتبي (ع) آمده است


    شادي به حريم دل ما آمده است


    باآمدنت جهان گلستان شده است

    چشم و دل ما شكوفه باران شده است


    اي صبح بهاري ازصفاي قدمت


    اين باغ پراز لاله و ريحان شده است


    تومظهر نوري در آفاق وجود


    خورشيد ز روي تو درخشان شده است


    خورشيد كه ديده كه به شب جلوه كند؟


    جزمهر تو كاين گونه نمايان شده است


    گفتند به ما كوكبي از عالم عشق


    امشب به زمين آمده مهمان شده است


    آيينه زخجلت ، پس از اين جلوه گري


    در پشت نگاه همه پنهان شده است


    اين مه كه به بستان ولايت آمد


    نوري ست كه از بهر هدايت آمد


    فرخنده ميلاد امام جود و حلم ، كريم اهل بيت ، حضرت حسن بن علي المجتبي عليه السلام مبارك باد


    سلام خدمت شما برادر بزرگوارم . قبول باشه طاعات و عباداتتون. بايد ازشما گله كنم كه چرا براي پست جديدتون خبرم نكرديد. اما دلم نمياد اين شب زيبا كه مولود آقايمان امام حسن مجتبي عليه السلام است رو با گله خراب كنم. خداور شكر كه به دلم بود براي عرض تبريك خدمتتون برسم. متنتون واقعا زيبا و در خور تعمق بود. به شما براي داشتن ذوق و قريحه بي نظيرتون تبريك ميگم. قلمتان هميشه سبز

    پاسخ

    سلام و رحمت خدا بر شما و ديگر دوستان عزيزي که با حضور سبزشون در اين وبلاگ و مطالعه مطالب اون و نيز با بيان نظرات ارزشمندشون دلگرمي و اميد به اين حقير ميدن.خدمت همه دوستان عرض ميکنم که بيشتر اين متنهائي که مينويسم حاصل جلسات درس اخلاقيست که دوست عزيزي برام ارسال ميکنه و من نيز بعضي از اونها رو که قابل ادراک همگاني باشه در وبلاگ ميگذارم تا ديگر عزيزان از اون استفاده کنند.لذا همگيشون حاصل قلم ضعيف من نيست و متون قوي و پرباري که هست از استاد بزرگواريست که درس ميدهند.اما متون ضعيف و بي محتوائي که مطالعه ميکنيد و نيز اکثر شعرهاي نوشته شده متعلق به خود منه.اينا رو عرض کردم در جواب خواهران عزيزم ( سوته دل و همسفر مهتاب ) که لطف کردند در حق بنده و ...التماس دعا از همگي

    ممنون از متن زيباتون .

    خيلي عالي بود ...

    التماس دعا ...

    به مجنون گفت روزي عيب جويي

    که پيدا کن به از ليلي نکويي

    که ليلي گرچه در چشم تو حوري است

    به هر جزئي ز حسن او قصوري است

    ز حرف عيب جو مجنون برآشفت

    در آن اشفتگي خندان شد و گفت :

    اگر در ديده مجنون نشيني

    به غير از خوبي ليلي نبيني

    تو کي داني که ليلي چون نکويي است

    کزو چشمت همين بر زلف و رويي است

    تو قد بيني و مجنون جلوه ناز

    تو چشم و او نگاه ناوک انداز

    تو مو بيني و مجنون پيچش مو

    تو ابرو ، او اشارت هاي ابرو

    دل مجنون ز شکر خنده ، خون است

    تو لب مي بيني و دندان که چون است

    کسي کاو را تو ليلي کرده اي نام

    نه آن ليلي است کز من برده آرام

    اي مرغ سحر ! عشق ز پروانه بياموز

    کان سوخته را جان شد و آواز نيامد

    اين مدعيان در طلبش بي خبران اند

    کان را که خبر شد ، خبري باز نيامد

    ***

    داني که شمعداني دم مرگ پروانه چه گفت ؟

    گفت اي عاشق ديوانه فراموش شوي

    سوخت پروانه ، ولي خوب جوابش را داد

    گفت طولي نکشد نيز تو خاموش شوي

    يک شبي پروانگان جمع آمدند

    در مضيفي طالب شمع آمدند

    جمله مي گفتند :« مي بايد يکي

    کاو خبر آرد ز مطلوب اندکي »

    شد يکي پروانه تا قصري ز دور

    در فضاي قصر جست از شمع نور

    بازگشت و دفتر خود باز کرد

    وصف او بر قدر فهم آغاز کرد

    ناقدي کاو داشت در مجمع مهي

    گفت :« او را نيست از شمع آگهي »

    شد يکي ديگر گذشت از نور در

    خويش را بر شمع زد از دور در

    پر زنان در پرتو مطلوب شد

    شمع غالب گشت و او مغلوب شد

    بازگشت او نيز و مشتي راز گفت

    از وصال شمع شرحي باز گفت

    ناقدش گفت :« اين نشان نيست اي عزيز

    همچو آن يک کي نشان داري تو نيز ؟ »

    ديگري بر خاست مي شد مست مست

    پاي کوبان بر سر آتش نشست

    دست در کش کرد با آتش به هم

    خويشتن گم کرد با او خوش به هم

    چون گرفت آتش ز سر تا پاي او

    سرخ شد چون آتشي اعضاي او

    ناقد ايشان چو ديد او را ز دور

    شمع با خود کرده هم رنگش ز نور ،

    گفت :« اين پروانه در کار است و بس

    کس چه داند ؟ اين خبردار است و بس »

    آن که شد هم بي خبر هم بي اثر

     <      1   2