هو المحبوب
(( این الطالب بدم المقتول ...... ))
خسته شدم زین همه درد فراق
خسته از این عشق و از این اشتیاق
خسته ز هجر و ز دل سوخته
خسته از این سینه افروخته
خسته شدم از می و می خوارگی
خسته ز دین و همه دلدادگی
خسته از این مردم و دنیای زشت
خسته ز نشنیدن بوی بهشت
خسته از این شهر غم و این دیار
خسته ز نادیدن رخسار یار
خسته ز درس و هنر و مدرسه
خسته ز دنیای پر از وسوسه
خسته ز کبر و ز ریا و دروغ
خسته از این شهر گناه و شلوغ
خسته ز دنیا و از این زندگی
خسته ز رسوائی و از بندگی
خسته از این خستگی و خستگی
خسته شدم از همه دلبستگی!!
خسته گیم باز بگویم به آه
تا که ببینم رخ و خال سیاه!!!
(( مجنون ))